دزخند

لغز لطیفه های جایزه دارِ دزفولی

لغز لطیفه های جایزه دارِ دزفولی

الحق و الانصاف که مردمان دزفول ، نوابغ لطیفه پردازی و نخبگان لغزخوانی اند.

در صفحات شادِ دزخند، گرد هم و برای هم رخدادهایی حقیقی را نقل می کنیم که اسناد طبع شوخ و لطیفه پردازی های نمکینِ خطه ی پرنشاط دزفول است.

نشاطی که سرچشمه اش، روح زلال مردمان این شهر و آسانگیری ایشان در گذرانِ روزگار است.

آنچه در «دزخند» خواهیم و خواهید نوشت شواهدی است گویا بر نشاط و تیزهوشی خاصِ دزفولیان در لغرپردازی و لطیفه سرایی.

در طَبَق ِ شادیهای «دزخند»، لغرهای پیشینه و پیرامونِ خود را به اشتراک می گذاریم تا زنده ماند این حقیقت که :

« خـاستـگاه لطیفه های غریـب و لغـزهای نجیبِ دزفولیــان،
نیست مگر روحیات لطیف و نبوغ عجیبشان در خَلق نشاط»

« عید 93 که بشود به سه حکایتِ پربازدیدتر، جوایز نقدی ناقابلی عیدی خواهیم داد »
و البته جایزه ی بزرگترِ شما ، همان لبخندهایی است که بر لب همشهریان خواهد نشست.

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

خشتک (kheshtak)

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۶ ب.ظ

پدر دوستم(خدا رحمتشان کند) عادت داشت زیر شلواری پسرهاشو بپوشه.

از قضا هر زیر شلواری ای رو که دو سه بار می پوشید خشتکش پاره می شد.
(شاید به سبب اختلاف سایز او با پسرها )

دوستم تعریف می کرد :

یه روز رفتم سر کمد لباسام یه زیر شلواری بپوشم
که بابام یهو داد زد:

بُوَه دِلتَه دِه خشتکش نَدِرَه ، ترسُم پی تمبونا مو  قوطی بو وَه. مَش قُلُمب زُمبَت بُووُم

Boowa delta de kheshtakesh nadera. tarsom pei tomboona mo ghowti boowa mash gholomzobat boowom

پدرجان مواظب باش خشتکش پاره نشه.
می ترسم با زیرشلواریهای من قاطی بشه و مدیونت بشم .
(خدابیامرز مزاح می کرد)






با تشکر از راوی محترم : آقای یاسر قربانی - وبلاگ عاشورائیان محله کرناسیان دزفول


لغزهای دزفولیِ شما با نام خودتان در «دزخند» درج می شود.
به علاوه

به برترین لُغُزپردازِ سال ، مبلغ یک میلیون ریال پاداش و لوح ِ افتخارِ «لُغُزپردازِ برتر» اهداء می گردد.


نظرات  (۳)

۱۸ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۱۱ رهسپارقدیمی
سلام
کار قشنگی است از این جهت که هم لطیفه گویی است و هم خدای نکرده توهین به کسی نمی شود .
دوستی می گفت در دوران راهنمایی خیلی شلوغ می کردم و پای ثابت دانش آموزان جلوی دفتر بودم !
یک روز صبح طبق معمول ناظم مدرسه اسامی دانش آموزان بی نظم دیروز را خواند و اسم من هم جزء آنان بود . رفتم جلو و گفتم : آغا بخدا دوشکک مو غایب بیدم و مدرسه نه اوممه !
گفت : دونم اما ار تو هم دوشکک ویسته بیدی پی هنون ثقیلی بکوردی !
ترجمه :
آقا دیروز من غائب بودم و مدرسه نیامدم !
می دانم اما اگر تو هم دیروز اینجا بودی با اینها شیطنت می کردی !
پاسخ:
سلام علیکم و رحمت الله.
به دزخند خوش آمدید جناب آهوزاده.
خاطره ی زیبایی که ارایه کردید شبیه به خاطره ی دیگری است با عنوان (تو اَ او بَتَری).
با کمال سپاس و افتخار، این خاطره ی خنده آور را در دزخند درج کردیم.
باز هم چشم به راه قدوم شما و خاطرات بعدیتان هستیم.
۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۴۰ امیر ابراهیمیان پور
با سلام خدمت شما گردانندگان این وبلاگ طنز.واقع جای چنین وبلاگهایی در بین فضای مجازی خالی بود.انشاالله بدون ذره ای توهین نسبت به افراد و اقوام بتوانید اوقات خوشی را برای دوستان فراهم کنید.آدرس وبلاگ شما در وبلاگ بهداری لشکر7ثبت شد
پاسخ:
سلام علیکم و رحمت الله.
خوش آمدید جناب ابراهیمیان پور.
یقین بدانید در این وبلاگ به هیچ یک از اقوام کوچکترین اهانتی نخواهد شد.
منتظر تشریف فرمایی شما هستیم.

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۰ یاسر قربانی
سکل هفتاد
سلام
اونهایی که موتور هفتاد داشتند یا دست کم سوار شدند کامل متوجه حرفام میشن.
یکی از رفقا تازه یه موتور هفتاد خریده بود و هر روز می اومد دنبالم تا با هم بزنیم به جاده.
چون رانندگیش خوب نبود و از طرفی یه ذره بگی نگی حال و حوصله رانندگی نداشت،من می روندم.
رفتیم سمت شهیون و با صدای بلند اواز می خوندیم.هر ماشینی که از کنارمون رد می شد صدامونو می آوردیم پایین و وقتی می رفت دوباره داد می زدیم.ترانه ی محبوبمون هم(هفتاد مرو سردشت ، اِنجِن تَرَکی دارَه ... ای شمع پدر سُخْتَه ، اَمروز کلکی دارَه ..) بود(که البته به صورت بحر طویل می خوندیمش و گاهی باهاش سینه هم می زدیم).خلاصه به یه شیب تند رسیدیم و در حین داد و فریاد و سر و صدا من دنده رو سنگین کردم.وقتی میخواین موتور هفتاد رو از دنده 2 بیارین دنده1 باید اول خلاص کنین و بعد یکی بزنین عقب تا بیفته دنده 1.من خلاص کردم و در همین حین سرعت خیلی پایین اومد طوری که با عجله پامو زدم روی اهرم دنده و چون سیم گاز موتور رو به دسته ی ترمز جلو زده بودند(مچی گازش خراب بود) یهو موتور پرگاز حرکت کرد شتابش باعث شد چرخ جلو بره رو هوا و رفیق از همه جا بی خبر من از رو موتور بیفته.
خلاصه این بیچاره هی غلت میزد هی ادامه ی ترانه رو میخوند.مثلا یه غلت می زد میگفت: انجن ترکی داره ... یه غلت دیگه می زد و میگفت: ای شعم پدر سخته ... غلت بعدی: امروز کلکی داره...
دست و پا و صورتش ریتِ رات( زخم و زیل) شده بود و در همون حالت خاک و خلی که داشت بهش گفتم:(فلانی نه خوبه فقط ای دو بیته بلدیم)(فلانی حالا خوبه همین دو بیتشو بلدیم) ( وگرنه واسکی تا ته دره مغله گلو رووی) وگرنه باید تا ته دره غلت زنان می رفتی.
با قیافه ی حق به جانبی گفت:( مورده گراش ار خری لغتی بزندم ایطور ورم نم بیس.هی که سیل خودم بکنم زخم تازه بجورم)( اگر الاغ جفتک می زد بهم اینجوری نمی شدم.هرچی بیشتر به خودم نگاه می کنم زخم های جدید پیدا می کنم)
شاد باشید
یــــــــــــــــ زهر ـــــــــــــــاعلی(ع)

پاسخ:
سلام بر آقای قربانی ِ خوش ذوق و با روحیه

با سپاس از حضور گرمتان.

یادداشت شما با عنوانِ هندا هفتاد ، بازنویسی و منتشر شد.

با احترام : «دزخند»

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی