مش سلیم (Mash salim)
اون قدیما ، کنج و کنارِ بعضی از محلات ، گودال و چاله های عمیق و بی معنایی وجود داشت که اصلا هیچ توجیهی نداشت این گودالهای به عمقِ یکی دو متر چطور ایجاد شدن و معلوم نبود چرا کسی پرشون نمیکنه.
گاهی هم توی بعضی از این چاله ها ، آب جمع میشد و بعضاً هم لجن میگرفت.
اینجور چاله ها گرچه نادر و کم بودن، ولی بودن.
همون قدیما توی محله ی ما یه پیرمرد تَتول مَتول و تمیز نظیفی بود به اسمِ مش سلیم .
میتونم به جرات بگم این مش سلیم وسواسی ترین انسانی بود که در تمام عمر دیده یا شنیده ام.
در این آدم، یه خصلت بود که شهرتِ عالمگیر داشت و اونم شیوه ی حموم رفتنش بود.
وقتی میرفت حمومِ محله ساعتها طولش میداد و بارها و بارها از حموم میومد بیرون و دوباره برمیگشت داخل.
فقط واسه اینکه مثلا یه نفر از کنارش رد شده و پِشِنگَه ش (شَتَک هاش) به مش سلیم رسیده ،یا مثلا کنج لباس مش سلیم موقع خروج از حموم خورده به کنج میزِ حمومی یا مثلا کسِی اَشَدی کُردَه اَلاش (یکی به سمتش عطسه ای کرده) ....
خلاصه همه میدونستن وقتی پس از بارها رفت و برگشت، سرانجام رضایت میداد از حموم بره بیرون توی کوچه و بره به سمتِ خونه ، یه احساس پیروزی خاصی بهش دست میداد.
در واقع وقتی موفق میشد به خودش بقبولونه که از حموم جدا بشه و دیگه به داخل حموم برنگرده ، یه احساس شعف فوق العاده و یه حس خاص پیروزی بهش دست میداد. طوری که گاهی حتی دیگران هم دوست داشتن موقعِ خونه رفتنِ ِ مش سلیم بهش تبریک بگن.
یک روز که این پیرمردِ سوپر وسواسی، موفق شد با هزارجور سلام و صلوات و کِش کِش ، پِش پِش از حموم بزنه بیرون ، هنوز چندان از حموم دور نشده بود که یهو یه عده بچه ی شیطون پیدا شدن که افتاده بودن دنبال یه سگِ خیسِِ تَلیسِ ولگرد تا بزننش ، سگه هم خیس و تُکَه زَن مستقیماً داشت میومد به سمتِ مش سلیم.
مش سلیم عین برقزده ها پا گذاشت به فرار.
بچه ها بدو ، سگه بدو ، مش سلیم بدو....
پیرمرد که از فرطِ هول، خیلی بی محابا می دوید ، دایم برمیگشت پشت سرشو نگاه میکرد که مبادا سگِ خیسِ نجس بهش برسه و از کنارش رد بشه و خدای نکرده تُکِّه ی ، پشنگه ای ، چیزی به لباسش برسه، به همین خاطر هم خیلی حواسش به جلوی خودش نبود.
اما از بختِ سیاه، یکی از همون چاله های عمیقِ و پر از لجن سر راهش بود.
گوشتون چیز ِ بد نشنوه ، مش سلیم می افته تو گودالِ لجن و تا گردن فرو میره توش.
البته خب طبیعیه که اول کامل میره زیر لجن ، بعد تا گردن میاد بالا.
اما اوج فاجعه این بود که چون مش سلیم و گودال سرِ راهِ سگه بودن ، سگه هم دستپاچه شد و سکندری خورد و افتاد روی سر مش سلیم و.... خلاصه....
سگه با شکمش و دست و پاش یه حالِ درست و حسابی به سر و کله ی پیرمردِ بینوا داد و بعدش هم یَه شُلُقِی خوبِی پِی یَکِ خوَردن.(توی آب حسابی با همدیگه درآمیخته شدن).
مردم محل ریختن و هر طور شده مش سلیم رو نیمه جون و در حالِ غش و ضعف از گودال کشیدن بیرون.
سلیم ، غرقِ لجن و سگمال شده و نیمه غش ، با چشمای بسته ، مُردال ، مُردال به اطرافیان گفت:
بیایی سَرمَ بُرِه
مُو دِگَه پاک نَمبووُم
(بیایید سرم را ببرید . من دیگه پاک نمیشم)
یک میلیون ریال پاداش و لوح ِافتخارِ«لُغُزپردازِ برتر» برای مخاطبی که محبوبترین لُغُزپرداز شود.