دزخند

لغز لطیفه های جایزه دارِ دزفولی

لغز لطیفه های جایزه دارِ دزفولی

الحق و الانصاف که مردمان دزفول ، نوابغ لطیفه پردازی و نخبگان لغزخوانی اند.

در صفحات شادِ دزخند، گرد هم و برای هم رخدادهایی حقیقی را نقل می کنیم که اسناد طبع شوخ و لطیفه پردازی های نمکینِ خطه ی پرنشاط دزفول است.

نشاطی که سرچشمه اش، روح زلال مردمان این شهر و آسانگیری ایشان در گذرانِ روزگار است.

آنچه در «دزخند» خواهیم و خواهید نوشت شواهدی است گویا بر نشاط و تیزهوشی خاصِ دزفولیان در لغرپردازی و لطیفه سرایی.

در طَبَق ِ شادیهای «دزخند»، لغرهای پیشینه و پیرامونِ خود را به اشتراک می گذاریم تا زنده ماند این حقیقت که :

« خـاستـگاه لطیفه های غریـب و لغـزهای نجیبِ دزفولیــان،
نیست مگر روحیات لطیف و نبوغ عجیبشان در خَلق نشاط»

« عید 93 که بشود به سه حکایتِ پربازدیدتر، جوایز نقدی ناقابلی عیدی خواهیم داد »
و البته جایزه ی بزرگترِ شما ، همان لبخندهایی است که بر لب همشهریان خواهد نشست.

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

لیز (leez)

پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ


تقریبا شش ساله بودم.

اوجِ روزهای جنگ بود و همراه با عده ای از فامیل در سفری کوتاه به سر می بردیم.

یکی از سالخورده های گروه خیلی از اوضاع کلافه بود و دایم از همه چیز شکایت میکرد.

گاه به صدام ناسزا میگفت. گاهی از طولانی شدنِ سفر ابراز ناراحتی می کرد.

گاه از دمای هوا ، گاهی از رفتارِ این و آن.

هرچه باحوصله ترهای گروه شوخ طبعی و خوش خلقی نشان میدادند تا قدری روحیه 

ایشون بهتر بشه نمیشد که نمیشد و اصلاً از « مودِ » کلافگی بیرون نمی اومد.

توی یکی از شهرهای استان اصفهان بودیم و داشتیم سوار یک اتوبوس می شدیم که

برگردیم دزفول.

شاگرد راننده اومد بالا و من رو از روی صندلیم بلند کرد و گفت برو بشین اون طرف.

من جابه جا شدم و جای دیگه نشستم.

چند دقیقه بعد دوباره اومد گفت برو بشین روی اون صندلی . دوباره جابه جا شدم.

کمی بعد راننده اومد بلندم کرد گفت برو روی اون صندلی بشین.

هنوز توی صندلی جدید جا نگرفته بودم که برای چندمین بار شاگرد راننده که داشت

مسافرها رو جا میداد اومد طرف من و گفت از روی این صندلی پاشو.

فامیل سالخورده ی ما که ظاهراً با ناراحتی داشته قضیه رو رصد میکرده و هر لحظه عصبی تر میشده ، یهو از روی صندلیش پاشد و دق دل همه ی ناراحتیا رو سر شاگرد راننده خالی کرد و شروع به سروصدا کرد که :


اَچِ بَچَه رو لیز (leez) نمیدی ؟

(توضیح: تلفظِ  دزفولیِِ این واژه Leiz می باشد اما ایشون برای اینکه حرفش برای شاگرد راننده قابلِ فهم باشه به صورت ِLEEZ تلفظش میکرد(که البته در فارسیِ رایج به معنی «سُر» است)


خلاصه... ایشون پاشد و داد و بیدادکنان به شاگرد راننده گفت :



اَچِ بَچَ رو لیز (leez) نمیدی ؟


خُ لیزش بـِده !

او اَ صدام که تو شهر ِ خُمون لیزمون نمیده

ای اَ شماها که تو شهر ِ خُتون لیزمون نمیدین

خُ لیزِ بَچَه نِ گرفتی اَز ِش .

خوبه خدا لیزتِهِ اَزِت بگیره ؟




شاگرد اتوبوس که هم از حجم ِ عصبانیتِِ فامیلِ ما غافلگیر شده بود و هم معنای لیز

رو نمی فهمید ، من من کنان گفت :


لیز بچه بچیه ؟ من کِی گرفتم ازش ؟

فامیل ما دوباره فریاد زد :

چا فقط ای بچه اس ؟

خُ هیشکسه ِ لیز نمیدی.

هر کی میاد بالا ، تُ میای لیزشه ِ میگیری !!!




پی نوشت:


هیئت تحریریه ی «دزخند» عجالتاً از ترجمه ی واژه ی لیز عاجز است و پس از مشورت با دانشمندان

زبانشناس ، ترجمه ی Leiz را تعیین و به زودی منتشر خواهد کرد.



راوی : «دزخند»


لغزهای دزفولیِ شما با نام خودتان در «دزخند» درج می شود.
به علاوه

به برترین لُغُزپردازِ سال ، مبلغ یک میلیون ریال پاداش و لوح ِ افتخارِ «لُغُزپردازِ برتر» اهداء می گردد.



نظرات  (۳)

بریدم بس که خندیدم
پاسخ:
سلام.

همیشه شاد باشید ان شاء الله

ولی ما برای وصل کردن آمدیم. نه برای بریدن.
۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۲ جانم فدای رهبر- دزفول
ممنون از حضور گرمتان در وبلاگ جانم فدای رهبر- دزفول
 با افتخار لینیک شدید.
پاسخ:
ممنون.

قدم روی چشم.


هر روز منتظر قدوم شما هستیم.
۲۴ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۰۰ یاسر قربانی
سلام
ماه رمضون چند سال پیش رفته بودم به یکی از مساجد شهر برای نماز جماعت مغرب.مسجد عریض و طویلی بود ولی نمیدونم چرا امام جماعت نرفته بود توو محراب و جمعیت رو جمع کرده بودند اون آخرای سالن مسجد؟؟!! جا واسه نمازگزارها کم بود.فکر کنم می خواستند که صف خانم ها(که پشت سر آقایون و پشت یه پرده بود) متصل بشه.خلاصه من هم که طبق معمول دیر رسیده بودم سریع وضو گرفتم و دویدم سمت صف نماز و با صدای بلند گفتم: یــــــــــــــا الله.امام جماعت هم رکوع را کمی کش داد تا بنده ملحق بشم.تا اینجا هیچ مشکلی نبود تا اینکه من سریع نیت کردم و خواستم عقب نیفتم زود خم شدم برای رکوع که محکم  به ستون پشت سرم برخورد کردم و با شدت به سمت جلو پرت شدم.یه چیزی میگم ، یه چیزی می شنوید.اصلا امکان حفظ تعادل وجود نداشت.انقدر سرعتم زیاد بود که حتی نتونستم جهت افتادنمو عوض کنم و از ناحیه ی (فیت فیتک(ملاج) سر و با شدت هرچه تمام تر با صندوق عقب(باسن)نفر جلویی(که پیرمرد چاقی بود) تصادف کردم و ایشون هم که بیچاره همینجوری نمی تونست تعادلشو حفظ کنه ، حالا هم این وضعیت !!!!   با تمام وزن و حجم به دو نفر جلویی برخورد کرد و اونها هم به نفرات جلویی و بالاخره امام جماعت در حین خواندن ذکر رکوع نقش بر زمین شد.انگار توو مسجد عملیات انتحاری انجام داده باشند.هر کسی یه طرف نقش زمین شده بود .من بی خیال ثواب نماز اول وقت شدم و جونمو برداشتم و در رفتم.همینجوری که داشتم در میرفتم یکی از حضار فریاد زد: گِرِیِش گِرِیِش ... تروریست جِس (بگیرینش ؛ بگیرینش ... تروریست فرار کرد !)یکی از جوونای نمازگزار دنبالم کرد و هی داد میزد.مو خو دونُم کی فرسنیدِتَه ( من که می دونم کی تو رو فرستاده).مو خو دونُم سی چه اومییَه( من که می دونم برای چی اومدی) . ار پیایی هِیسی وِِیس( اگه مردی وایسا) من هم هی می دویدم و بهش میگفتم: والله مو بی تقصیرُم ، تقصیر سُتینا مسجدتونه ( به خدا من بی تقصیرم ، تقصیر ستون های مسجدتونه) .جوونک داد زد: ستینا مسجده خو اُسّاکارِِ خودِتون نِشُندَه( ستونهای مسجد رو که استاد بنای منطقه ی شما ساخته) من هم داد زدم.اِی بُرا قَدِ ای اُسّا که قَدمونَه بُرید( بشکنه کمر این استاد که کمرمونو شکست) ... خلاصه هر جوری بود خودمو از مهلکه نجات دادم و رفتم خونه ...
یـــــــــــــــ زهر ـــــــــــــــاعلی(ع)
پاسخ:
سلام علیکم و رحمت الله.

آقای قربانی عزیز !

مثل همیشه خاطراتِ شما هیئت تحریریه ی دزخند را به خنده واداشت.

شما را به خدا مراقب خودتان باشید. دزخند به وجود شما شوخمردانِ غیور نیاز دارد.

در آینده با سرعت مطمئنه وارد صف جماعت شوید. ان شاء الله.

این خاطره ی مفرح !! با عنوانِ فیت فیتَک feetfeetak منتشر میشود.

دزخند همیشه مقدم شما را گرامی میدارد.

یاعلی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی